دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو
دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

استاد و شاگرد



استاد: وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟
شاگرد: عروسی

استاد: نخیر منظورم اینست که چکاره میشوی ؟
شاگرد: داماد

استاد: منظورم اینست وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟
شاگرد: زن میگیرم

استاد: احمق ، وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چه میکنی ؟
شاگرد: عروس میارم

استاد: لعنتی ، پدر و مادرت در آینده از تو چی میخواهد ؟
شاگرد : نوه

عکس های با مزه

این یکیش..اگه بقیه اش رو هم میخواین ببینین برین ادامه مطلب


ادامه مطلب ...

Türky

Haydi söyle,Önu nasil sevdigimiHaydi söyle,Royalarda gordugimiHaydi soyle,Oyko siz gejelerimi..Sösma gunlom san soyle,Haydi gunlom san soyle..

اس ام اس




تو بهترین گل دنیایی!!
.
.
.
نه صبر کن پرچم کمک داور بالاست! آفسایده!
لطفا برای خواندن ادامه به ادامه مطلب مراجعه کنید…
تو بهترین گل دنیایی!!
.
.
.
نه صبر کن پرچم کمک داور بالاست! آفسایده!




اتل متل گلابی دلم تنگه حسابی یه روز باخرج خودت میبرمت کبابی!



سعی کن تو زندگی امیدوار باشی ، حسرت چیزایی که نداری نخور مثل عقل شعور ، انسانیت ، درک ، فهم ، تیپ ، قیافه ، ادب ، حالا که من دارم کجارو گرفتم!



در تاریکی شب هایم فقط صدای تو بود. و دلیل بیدار ماندنم تنها تو بودی … ای پشه!


بعضی آدما یه دوره ای درکنارت هستند بعد از اون از کنارت به روی اعصابت نقل مکان میکنن مثل تو!




این یه اس ام اسه. یونجه که نیست که مثل گوسفند می پری رو گوشی !



قابل توجه بی معرفتا :
۱
۲
۳
۴
۵
دنبال چی میگردی توکه آخر معرفتی!!!




ازدواج یعنی از دست دادن توجه تعداد کثیری از افراد و بدست آوردن بی توجهی یک فرد!



اینایی که همه چیز رو دسکتاپ ذخیره میکنن همونایی هستن که از راه می رسن شلوارشونو پرت میکنن گوشه اتاق!



“تفسیر یک دقیقه” از زبان کسی که پشت در توالت منتظر ایستاده با کسی که داخل توالت است نشان میدهد که زمان یک تعریف واحد ندارد.




اس ام اس های جدید



با توجه به سیر صعودی و پرشتاب قیمت لبنیات

این روزها هر چه بیشتر گاو باشی بهتر است !

.

.

.

بقیه در ادامه... ادامه مطلب ...

شهرهرت کجاست..!



اگه میخواین بدونین شهرهرت کجاست بقیه مطلب رو بخونین..

ادامه مطلب ...

۲ داستان بسیار زیبا

طوطی و مدیر




مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.»
مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟»
صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.»
مشتری: «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟‌
صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینکه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد.»
و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: «‌ ۴۰۰۰ دلار.» مشتری: «این طوطی چه کاری می تواند انجام دهد؟»
صاحب فروشگاه جواب داد:‌ «صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند..






حاظر جوابی



کارمندی به دفتر رئیس خود می‌رود و می‌گوید: «معنی این چیست؟ شما 200 دلار کمتر از چیزی که توافق کرده بودیم به من پرداخت کردید.»

رئیس پاسخ می دهد: «خودم می‌دانم، اما ماه گذشته که 200 دلار بیشتر به تو پرداخت کردم هیچ شکایتی نکردی.»

کارمند با حاضر جوابی پاسخ می دهد: «درسته، من معمولا از اشتباه های موردی می گذرم اما وقتی تکرار می شود وظیفه خود می دانم به شما گزارش کنم..




۹۹




پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛
اما خود نیز علت را نمی دانست.
روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید.
به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: ‘چرا اینقدر شاد هستی؟’
آشپز جواب داد: ‘قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم.
ما خانه ای حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم.
بدین سبب من راضی و خوشحال هستم…’
پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد.
نخست وزیر به پادشاه گفت : ‘قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!!!
اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است.’
پادشاه با تعجب پرسید: ‘گروه 99 چیست؟؟؟’
نخست وزیر جواب داد: ‘اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست،
باید این کار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید.
به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!!!’
پادشاه بر اساس حرف های نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند..
آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد.
با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت.
آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟؟؟
آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!!!
او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!!!
فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛
اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد!!!
آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد
و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند.
تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد
که چرا وی را بیدار نکرده اند!!! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند؛
او فقط تا حد توان کار می کرد!!!
پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید.
نخست وزیر جواب داد: ‘قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد!!!
اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما ...راضی نیستند


خوشبختی ما در سه جمله است : تجربه از دیروز، استفاده از امروز، امید به فردا



ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم : حسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا

میخواهم دنیا را تغییر بدهم..




بر سر گور کشیشی نوشته شده بود «کودک که بودم می

 خواستم دنیا را تغیرر دهم.بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا

خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر دهم .بعدها

 انگلستان را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر

دهم.در آستانه ی سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را

 متحول کنم.اینک که در آستانه ی مرگ هستم می فهمم که اگر

 روز اول خودم را تغییر داده بودم،شاید می توانستم دنیا را هم

تغییر بدهم!!!