دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو
دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

داستان زیبای دوست!



یکی از روزهای سال اول دبیرستان بود.
من از مدرسه به خانه بر می گشتم که یکی از بچه های کلاس را دیدم. اواسمش مارک بود و انگار همه‌ی کتابهایش را با خود به خانه می برد.
با خودم گفتم:

ادامه مطلب ...

رویاهایتان به شما چه می گویند؟



زیگموند فروید می گفت رویاها راه برگزیده برای رسیدن به ذهن ناهشیارند. او که بیش

از هر کسی درباره رویا صحبت کرده، آنها را آینه هایی می دید که واقعیت درون ما را

توضیح می دهند، هرچند در مواردی در جامه مبدل نمادین هستند و حالت انتزاعی دارند.

 برای کسانی که تحلیل روانی را امتحان کرده اند، درک موضوع ساده است: رویاها می

توانند پوچیهای زندگی را به ما بنمایانند، انگیزه های راستین واقع در پس اعمالمان را

نشان دهند، و در زمینه باورهایمان با ما برخورد کنند.

رویاها دستگاه حرارت سنج زندگی احساسی و عاطفی ما هستند. اگر اخیراً به رویاهای


خود توجه کافی نکرده اید، شاید زمان مناسبی باشد که به آنها توجه کنید تا بدانید درباره


شما چه می گویند..



بقیه درادامه

ادامه مطلب ...

دانستنیهای ازدواج




اگر شناسنامه تان را ورق بزنید چھار واقعه زندگی در آن آمده است:


تولد، ازدواج، طلاق و فوت؛ که فقط در ازدواج و طلاق مختارید، بنابراین


ازدواج را نباید سرسری گرفت بلکه باید با مطالعه و براساس معیارھای


حقیقی ھمسر را انتخاب کرد. در ادامه به برخی نکات اساسی که در


انتخاب همسر باید مد نظر قرار داد نگاهی می اندازیم:


ادامه مطلب ...

گله

 سلام آبجی جونم.. درسته درس داری ..منم درس دارم خوب  

 

اینروزا کم رنگ جلوه میکنیا.. 

 

نمیگی دل داداشت برات {.} میشه..؟  

 

منتظرم بیای

  

دلم برای وراجی هات تنگ شده 

 

اومدی یه کباب توووپ میزنیم تو رگ.. 

   

این شکلی ببین 

 

 

 

 الی اللقاء..

بیخودی{آهنگ مورد علاقه ام}

   

 

 

 

غم دوری از چشات منو آخر می کشه 

 

به خودم میگم میای بیخودی دلم خوشه 

 

بیخودی فکر می کنم یه روز از راه میرسی 

 

دوباره میبینمت توی اوج بی کسی 

 

بیخودی منتظرت لب جاده می نشینم 

 

بیخودی هر ثانیه تو رو از دور میبینم 

 

بیخودی دلم خوشه به دوباره دیدنت 

 

ساعتو کوک میکنم لحظه ی رسیدنت 

 

بیخودی حروم میشن لحظه هام به پای تو 

 

تو که دوستم نداری از خیال من برو 

 

غم دوری از چشات دلمو می لرزونه 

 

بی ستاره شدم و هیچکسی نمیدونه 

 

هیچ کسی نمیدونه 

 

هیچ کسی نمیدونه 

 

 

..:بابک جهانبخش:..

عاشقانه

ثانیه ها با گذشتن خود تنها یک چیز را به من می فهمانند 

آن هم طولانی شدن غم ندیدنت . . . 

 

 

 

آنهایی که با من و شما “راه” نمی آیند، برای دیگران می دوند . . . 

 

 

 

 آدم‌ها شما را به خدا 

اگر قصد عاشقی دارید 

عاشق همان شوید که هست  

نه عاشق بتی که قرار است از او بسازید . . .  

 

 

 

زندگی تکرار فرداهای ماست / میرسد روزی که فردا نیستیم

آنچه میماند فقط نقش نکوست / نقش ها می ماند و ما نیستیم . . . 

 

 

 

نکات کلیدی برای خرید لپ تاپ

 

 

نکات کلیدی برای خرید لپ تاپ

 در ادامه مطلب..

ادامه مطلب ...

نظر عده ای از هنرمندان درباره مرگ ...


مهرانه مهین ترابی
 

 

 

 

 

 

 

مرگ لحظه ای ناگزیر در زندگی هر موجود زنده ای است فقط کاش همیشه قدر یکدیگر را بدانیم و می خواهم طوری بمیرم که کسی کینه ای از من به دل نداشته باشد. 

 

 


 

 

پوریا پورسرخ

 

 

 

 

می خواهم لحظه ای این اتفاق برایم بیفتد که وقتی به پشت سرم نگاه می کنم کاری نکرده باشم که از انجامش پشیمان و شرمنده باشم. 

 

 

 


 

مهناز افشار

 


 

 

 

دلم نمی خواهد خفه شوم یا در آب غرق شوم مرگ هر چه با آرامش و بی سر و صداتر باشد بهتر است.. 

 

 


 

 

اردلان شجاع کاوه

 

 

 

به قول شاعر نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد اما دوست داشتم نوع مردنم را می دانستم تا خودم را آماده کنم. 

 

 


 

 

فلامک جنیدی

 

 

 

 

فقط مریض نباشم و در بستر بیماری نمیرم کافی است. 

 

 


 

 

یوسف تیموری

 

 

 

 

کاش جوری بمیرم که همه بگویند حیف شد که مرد نه اینکه راحت شدیم یا مثلاً از دستش خلاص شدیم و این جور حرف ها. 

 

 

 


 

 

 نیما مسیحا

 

 

 

 

خیلی خوب است که آرام بمیرم مثلاً در خواب و امیدوارم آن لحظه خدا از من راضی باشد. 

 

 


 

 

و شعری از زنده یاد فریدون مشیری

 

 

 

 

چرا از مرگ می ترسید ؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟

مپندارید بوم ناامیدی باز
به بام خاطر من میکند پرواز

مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است

مگر می، این چراغ بزم جان مستی نمی آرد
مگر این می پرستی ها و مستی ها

برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟
مگر افیون افسونکار

نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد
مگر دنبال آرامش نمی گردید

چرا از مرگ می ترسید ؟

کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید
می و افیون فریبی تیز بال وتند پروازند

اگر درمان اندوهند
خماری جانگزا دارند

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هوشیاری نمیبیند

چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟

بهشت جاودان آنجاست
گر آن خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست

سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است
همه ذرات هستی محو در رویای بیرنگ فراموشی است

نه فریادی، نه آهنگی، نه آوایی
نه دیروزی، نه امروزی، نه فردایی

جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام

خوش آن خوابی که بیداری نمیبیند !
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

در این دنیا که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید

که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند
درین غوغا فرو مانند و غوغا ها بر انگیزند

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید !
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

چرا از مرگ می ترسید ؟