دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو
دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

دل نوشته



انسان های خوب مثل گل های نقاشیند نه انتظار باران دارند نه دلهره چیده شدن ،
 دایمی اند و ماندگار …

زیبایی


دوستی، با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا بود ازدواج کرد. اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آن ها از هم جدا شدند. طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی بود. اما به نظر می‌رسید که دوستم بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است.

عده‌ای آدم کنجکاو از او می‌پرسند: فکر نمی‌کنی همسر قبلی‌ات خوشگل‌تر بود؟ دوستم با قاطعیت به آنها جواب ‌داد: نه! اصلاً! اتفاقا وقتی از چیزی عصبانی می شد و فریاد می زد، خیلی وحشی و زشت به نظرم می‌رسید. اما همسر کنونی‌ام این طور نیست. به نظر من او همیشه زیبا، با سلیقه و باهوش است.

می‌گویند زن‌ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند.

اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آن ها را زیبا هم خواهید یافت.
زیرا "حس زیبا دیدن" همان عشق است..

دل نوشته


بترسید از گناه در حضور شاهد


آن هم شاهدی که فردا خودش "قاضی" است . . .


نه مرگ آنقدر ترسناک است و نه زندگی آنقدر شیرین


که آدمی پای برشرافت خود گذارد . . .


دل نوشته

http://s5.picofile.com/file/8108506626/Photo_0120.jpg


بهترین آدم های زندگی، همان کسانى هستند که

وقتی کنارشان می نشینی چایی ات سرد می شود و دلت گرم…




حقیقت زندگی "تجربه و تقدیر"


انسانها دو دسته اند:

یا تن به تجربه می دهند یا به تقدیر.
واین عین اختیار انسان است که باکدام راه هم مسیرباشد، روی خطوط

پیشانی اش لم بدهد و برای فردایش آرزوهای خوب بکند یا اینکه روی ستون پاهایش بایستد وتجربه کند تا رسیدن.


زندگی یک مشت باداماست..

 وهر بادام تجربه ای، گاهی تلخ گاهی شیرین. ازکودکی که پای درخت نشسته بپرسید، که ارزش دارد در پی اکتشاف بادام های شیرین

گاهی، فقط گاهی کاممان تلخ شود… 

یک واقعیت

هـیـچـکـس . . . 
سـرش شلـــــوغ نـیـسـت ؛ 
هـمـﮧ چــیـــز ،
بـسـتـگـے بـﮧ " اولــویـت هــا " دارد . . .

دیالوگ های ماندگار


حجت(شهاب حسینی):آخه شما خانم معلم این مملکت اید،خجالت نمیکشی،
برای چی برگشتی بش گفتی بابات مامانتو زده بچش اوفتاده!!!
معلم(مریلا زارعی):من کی همچین حرفی زدم؟!
حجت:خجالت نمی کشی بند کردی به نقاشی یه بچه چهار ساله بش میگی بابات مامانتو زده
 بچش
 اوفتاده،آخه این دلیله؟!
معلم:من اینجوری نگفتم
حجت:چرا تا چشمتون به ما میخوره فک میکنید از صبح تا شب داریم میزنیم تو سره زن و بچمون،
بابا به والله به قرآن ما هم مثه شما آدمیم!!


جدایی نادر از سیمین-اصغر فرهادی

دل نوشته


زندگی مثل اون قلعه ایه که تو ساحل با شن می سازیم

هرچقدر هم که قشنگ باشه …

هرچقدر هم که براش وقت گذاشته باشیم …

موقع برگشت نمی تونیم با خودمون ببریم ، باید همونجا بذاریمش و بریم..


دل نوشته


ﺑﺎباﻡ ﻣﯿﮕﻪ ...
ﺍﯾﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ، 
ﻋﻤﺮﺷﻮﻥ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ .... 
ﺻﺒﺤﻬﺎ ... ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺑﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺷﻠﺨﺘﻪ ...
ﺯﯾﺮﭼﺸﺎﺵ ﮐﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﺷﺪﻩ ... 
ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﯼ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺤﺶ ﮐﻪ جیغ ﻣﯿﺰﻧﻪ :
ﺑﺎﺑﺎ ﻧﯿﺎاااااﺍﺍﺍﺍ ﺗﻮ !!!
بعدشﻓﺮﺍﺭﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻟﺒﺎﺳﺸﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ،
تمومه ﺩﻧﯿﺎﯼ ﯾﻪ ﻣَﺮده ....

تموم دنیای یه "پدره"

تلنگر


داشت دفترمشقش را جمع می کرد.چشمش افتاد به روزنامه ای که مادر روی آن برای همسایه ها سبزی پاک کرده بود.تیترش یک "سه" بود با بینهایت "صفر"جلوش.عدد "سه"ناگهان او را از جا پراند.
- بابا، پس فردا با بچه های مدرسه می برنمون اردو. سه هزار تومن می دی؟
بابا سرش را بلندنکرد.باصدایی آرام گفت:فردا یه کم بیشتر مسافر می برم، سه هزار تومن هم به تو میدم.
با وعده شیرین بابا خوابید.
صبح زود، رفت کنارپنجره. پرده را کنار زد. باران ریزوتندی می بارید.قطره های باران برای رسیدن به زمین مسابقه گذاشته بودند. بند دلش پاره شد:آخه توی این بارون که مسافر سوار موتور بابام نمی شه.
اشک توی چشمهایش حلقه زد. از پشت پنجره آمد کنار. یک قطره اشک از روی صورتش چکید روی یکی از بینهایت "صفر"هایی که جلوی عدد"سه" رژه می رفتند...