دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو
دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

به سـوی او قـدمی برداریـم ...

آتشی نمى سوزاند "ابراهیم" را
و دریایى غرق نمی کند "موسى" را

کودکی، مادرش او را به دست موجهاى "نیل" می سپارد
تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش

دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
مکر زلیخا زندانیش می کند
اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند

ادامه مطلب ...

حق


پیش از آنکه انسان پا بر زمین بگذارد خدا تکه ای خورشید و پاره ای ابر به او داد و فرمود: ای انسان زندگی کن و بدان در آزمون زندگی این ابر و این خورشید فراوان به کارت می آید.
انسان نفهمید که خدا چه می گوید. پس از خدا خواست تا گره ندانستنش را بار کند.
خداوند گفت: این ابر و این خورشید ابزار کفر و ایمان توست.
زمین من آکنده از حق و باطل است. اگر حق را دیدی خورشیدت را به میان آور تا آشکارش کنی. آنگاه مؤمن خواهی بود.
اما اگر حق را بپوشانی نامت در زمره ی کا فران خواهد بود.
انسان گفت: من جز برای روشنگری به زمین نمی روم و می دانم این ابر هیچ گاه به کارم نخواهد آمد.

ادامه مطلب ...

:خداوند رحیم و بندگان غافل


خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و ان یازده رکعت است.

بنده: خدایا!خسته ام!نمی توانم.

خدا: بنده ی من دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده: خدایا!خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است.

خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده: خدایا!امروز خیلی خسته ام!ایا راه دیگری ندارد؟

...

ادامه مطلب ...

مناجات


میخوانمت در بلندی که خودت بلند ترینی

میخوانمت به مهربانی که خود مهربان ترینی

میدانمت به رحمتت که خودت رحیم ترینی

میدانمت به بزرگی که خودت بزرگترینی

همه این میخوانمت ها و میدانمت ها بهانه ای هست تا بگویم

خدایا ” دوستت دارم


دوچرخه سواری با خدا


من در ابتدا خداوند را یک ناظر، مانند یک رئیس یا یک قاضی می دانستم که دنبال شناسائی خطاهائی است که من انجام داده ام و بدین طریق خداوند می داند وقتی که من مردم، شایسته بهشت هستم و یا مستحق جهنم...

وقتی قدرت فهم من بیشتر شد، به نظرم رسید که گویا زندگی تقریبا مانند دوچرخه سواری با یک دوچرخه دو نفره است و دریافتم که خدا در صندلی عقب در پا زدن به من کمک میکند...

نمی دانم چه زمانی بود که خدا به من پیشنهاد داد جایمان را عوض کنیم... از آن موقع زندگی ام بسیار فرق کرد، زندگی ام با نیروی افزوده شده او خیلی بهتر شد، وقتی کنترل زندگی دست من بود من راه را می دانستم و معمولا فاصله ها را از کوتاهترین مسیر می رفتم ولی این کار برایم خسته کننده بود، تکراری و قابل پیش بینی...

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

ادامه مطلب ...

یک ایمیل از طرف خدا..


بسیار زیباست..پیشنهاد میکنم حتما دانلود کنین و بخونین..


چند کلام با خدا..


خدایا به ما توفیق ده تا از کسانی باشیم که حاصل دسترنج یک ماهه


 ی خود را در رمضان از این به بعد هم حفظ کنیم.. (آمین)

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پستتصاویر زیباسازی - جدا کننده پست


خدایا به تو پناه میبرم اگر این ماه تمام بشود و من را هنوز نبخشیده باشی..


تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

خـدا را شکـر کنیـم..



I am thankful for the alarm that goes off in the early morning house,
because it means that I am alive

خدا را شکر که هر روز صبح باید با زنگ ساعت بیدار شوم، این یعنی من هنوز زنده ام


I am thankful for being sick once in a while,
because it reminds me that I am healthy most of the time

خدا را شکر که گاهی اوقات بیمار میشوم، این یعنی بیاد آورم که اغلب اوقات سالم هستم

...


ادامه مطلب ...

گفتگو با خدا…

 

این مطلب اولین بار در سال ۲۰۰۱ توسط زنی به نام ریتا در وب سایت یک کلیسا قرار گرفت، این مطلب کوتاه به اندازه ای تاثیر گذار و ساده بود که طی مدت ۴ روز بیش از پانصد هزار نفر به سایت کلیسا ی توسکالوسای ایالت آلاباما سر زدند این مطلب کوتاه به زبان های مختلف ترجمه شد و در سراسر دنیا انتشار پیدا کرد

 

Interview with god
گفتگو با خدا

 

I dreamed I had an Interview with god
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم 

 

So you would like to Interview me? “God asked”
خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟

 

If you have the time “I said”
گفتم : اگر وقت داشته باشید 
...

ادامه مطلب ...

داستان زیبای کوهنورد و خدا..



داستان درباره کوهنوردی ست که می خواست بلندترین قله را فتح کند .بالاخره بعد از سالها آماده سازی خود،ماجراجو یی اش را آغاز کرد.اما از آنجایی که آوازه ی فتح قله را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت به تنهایی از قله بالا برود
او شروع به بالا رفتن از قله کرد ،اما دیر وقت بود و به جای چادر زدن همچنان به بالا رفتن ادامه داد، تا اینکه هوا تاریک تاریک شد... 


ادامه مطلب ...