دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو
دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

داستان زیبای یه سوال دارم..



وقتی این مطلبو خوندم..منو  به شدت تحت تاثیر قرار داد..
برین به ادامه

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت :حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم

اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو
قبول میکنه؟

گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی
مارفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه؟ باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد..

نظرات 13 + ارسال نظر
سعید... چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:52 ب.ظ http://mypretyworld.blogsky.com/

همیشه یکی از بزرگترین دغدغه هام این بوده که آدم خوبی باشم ، خوب بودن خیلی سخته ، کوچکترین چیز می تونه باعث سقوطت بشه

ثریا پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 ب.ظ http://www.delnavazan8.blogfa.com

____&&&&&&___سلام دوست خوبم
___&&&*&&**_
______**&&**__ آپ کردم بدو بیا
_______**&&**__
________**&&**____منتظر حضور پرمهرت هستم
_______ __$$&$$$_______________$&$$$
______$$&&1111$$$&&_________ &&1111$$&& دیر نکنی
___$$&&111111111$$$&&____&&1111111111$$&&
___$&1111111111111$$&&__&&111111111111$$$&
__$&1111111111111111$$&&111111111111111$$$& نظر یادت نره
__$&111111111$$$$1111$$1111$$$$111111111$$$&
_$$11111111$$$$$$$$$1111$$$$$$$$$1111111$$$&
_$$11111111$$$$$$$$$$1$$$$$$$$$$$11111111$$&
_$$11111111$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$111111111$&
__$111111111$$$$$___منتظرم__$$$$$111111111$$&
__$&1111111111$$$$$$$$$$$$$$$$11111111111$&
___$111111111111$$$$$$$$$$$$111111111111$&
____&11111111111111$$$$$$111111111111111&
_ ____&11111111111111$$11111111&&111$$&&
____ __&&1111111111111111111111&&11$&&
______ __&&111111111111111111111&&1&
_________ _&&11111111111111111$&_&&
__________ ___&&111111111111$$&___&&
__________ ______&&&1111111$&______&&&_&&
____________________&&&111& _____ &&&&
______________________&&&&&$ _______ *&
بـــــــــــــــــــــــــــدووووووو بیاااااااا

مرغ باغ ملکوت پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:39 ب.ظ http://namaz-e-eshgh-e-man

راستی دوست من !
بزرگترین آرزوت چیه ؟[لبخند][گل]

مرغ باغ ملکوت پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:43 ب.ظ http://namaz-e-eshgh-e-man

چی بگم والا...

مرغ باغ ملکوت پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:04 ب.ظ http://namaz-e-eshgh-e-man

وصال کی شیطووووووون!
یونس نکنه تو هم عاشق شدی

مرغ باغ ملکوت پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 ب.ظ http://namaz-e-eshgh-e-man

آره جون خودت تو گفتی منم باور کردم دکتر جون
عاشق شدی نترس

عجب حرفی زدیا همه اومدن میگن با یونس موافقیم
روتونو برم خجالتم خوب چیزیه

ولی انقد شرایط واسه خودت نچین یونس یوقت دیدی ترشیدیا

badan javabeto midam ..alan mashghoolam..

دخترکاشونی جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:58 ب.ظ http://www.redhome73.blogfa.com

سلام آقایونس.
وبت قشنگ وجالبه.
ممنون که به وبلاگ من سر زدی.

این داستان واقعا زیبا و تاثیرگذاره.پس:
چه دعایی کنمت بهتر از این
که خدا پنجره ی باز اتاقت باشد.
مراقب خوبیهات باش.
یاعلی .

شما لطف داری..بازم سربزن..

مرغ باغ ملکوت جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:17 ب.ظ http://namaz-e-eshgh-e-man

روز ملی پهلوانی مبارک

سعید... شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:19 ق.ظ http://mypretyworld.blogsky.com/

سلام ، با یه پست جدید در خدمتم

زهرا یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:23 ب.ظ http://mylovenana.blogfa.com

سلام
خیلی زیبا بود.... ما همه رفتی هستیم... پس بی زحمت لطف کن روز ی30 -40 بار بیا وبلاگمونو یه سر بزن... کمک غیر نقدی کن!!
خیلی وبلاگت ترو تمیزه. خوشم میاد ازین جور جاها.. آفرین. موفق باشی

ژاله چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:24 ب.ظ http://khalvate-sher.blogfa.com

سلام یونس جان
این مطلب منو هم تحت تاثیر قرار داد داداشی
لینک شدی
اگه خواستی منو بلینک

هدایت سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:47 ب.ظ http://1121kh.blogfa.com

عالی بود...مرسی....

ژاله یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:14 ب.ظ http://khalvate-sher.blogfa.com

سلام

خوبی دوستی جونم؟

یه شعر اپیدم که خودم خیلییییییییی دوسش دارم توهم بیا بخون

امیدوارم خوشت بیاد/نظر یادت نره

سلام حتما..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد