دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو
دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

اوج حیوانیت چند انسان..


میخوام یه جنایت فجیع رو بگم که تو چند کیلومتری محل زندگیم اتفاق افتاد..

خیلی تکان دهنده بود..خیلی


امیدوارم این آخرین خبری ،از این نوع جنایت باشه...

در ادامه..

یکی از دخترای تهرانی که فک کنم بیچاره تازه هم قبول شده باشه،


تو  این شهر دانشگاه آزاد میخوند، خونواده این دختره از مال دنیاهم هیچی کم نداشتن،و واسه


 خودشون برو بیایی داشتن و آبرو دار هم بودن..


دختر نازنینشونو با هزار امید و آرزو به این شهر میفرستن..


یه شب دختره با حال پریشون،نصف شب زنگ میزنه خونش و باباش بر میداره..


یه چیزایی تو ی گوشی میگه و گوشی رو قطع میکنه،


چه خبر از این دردناک تر برای یک پدر..


***


دختره یکی دو ساعت قبل این ماجرا ،تو یه اتاقی بوده که فک کنم اجارش کرده باشه..


یک پسر از خدا بی خبر..که نمیدونم همکلاسیش بوده یا همسایه ش تو خونه ی بغلی..


دختر با پسره که رابطشون تازه شروع شده بود..


تو ی اون اتاق قرار میگیرن..


پسر ،قبل اینکه به اون خونه برسه با وقاحت تمام ،به تمام دوستایی که میشناسه و شمارشون


تو گوشیش هست زنگ میزنه که بچه ها بیاین که یه دختر آوردم..


چشمتون روز بد نبینه،پسرا رو هم 10-20نفری شده بودن..


[نمیدونم این رفتار بین حیوانات وحشی هم مشاهده شده یا نه،نمیتونم این بی شرمی و  حیوان


 صفتی رو  وصف کنم]


دختری که اینقدر ارزش داشته،برای پدر و مادرش،برای دوستاش،برای  همه ی اونایی که


 دوستش داشتن..


تمام زندگیشو،تمام نجابتشو،تمام پاکی و معصومیتشو با همه ی آرزوهاش


زیر پای یک مشت بی شرف ،له شد..


تمام اون بی وجدان ها با بی رحمی تمام ریختن روی دختره وظرف چند لحظه اون دختر رو مورد 


تجاوز قرار دادن..


بعد اون قضیه معلوم شد که دختر بیچاره اون روز نهایت تلاش خودشو کرده تا از دست اون کفتارها


خلاص بشه..حتی میخواست تمام دارو ندارشو که همراش بود  [اعم از یکی دوتا کارت اعتباری


 هرکدوم به ارزش 1میلیون ،یه گوشی گرون قیمت و  همچنین لپ تاپ ش] رو بهشون بده تا کاری


 باهاش


نداشته باشن..ولی اونا هیچ چیز سرشون نمیشد و متواری شدن..دردناک تر اینکه دختره اون روز


 پریود هم بوده..یعنی آخر ناجوانمردی..


خلاصه اینکه دختر بعد از تماس با پدرش که همه ی جریان رو براش تعریف کرد،


خودکشی کرد..چون دیگه چیزی واسش نمونده بود..


بعد از تحقیقات معلوم شد که چند نفر از اونا متاهل هم بودن..


***


هیچ یک از ما حتی تصورشو نمیتونیم بکنیم که چی تو دل پدر و مادر اون دختر و خودش چی 


گذشت...


وقتی این خبر رو شنیدم ،اون شب به زور تونستم بخوابم..


خیلی براش ناراحت شدم....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد