دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو
دل نوشته

دل نوشته

...آسمان ، چشم آبی خداست ، نگران همیشۀ من و تو

خداوند رحیم



خدایا

راهی نمیبینم ، آینده پنهان است اما مهم نیست

همین کافیست که تو راه را میبینی و من تو را  . . .


خدا یا گر نبخشی آنچه خواهم/گر ببخشی درد وبلا تو با هم

به نام حکمت آنرا می پذیرم/که عشق غیر تو باشد گناهم . . .

.

.

.

.

می گن با هرکی دوست بشی شکل و فرم اونو می گیری

فکرشو بکن…

اگه با خدا دوست بشی ، چه زیبا شکل می گیری . . .

.

.

.

آرامش چیست  ؟

 نگاه به گذشته و شکر خدا

 نگاه به اینده و اعتماد به خدا

 نگاه به اطراف و جستجوی خدا

 نگاه به درون و دیدن خدا

 لحظه هایت سر شار از بوی خدا  . . .

.

.

.

.

 خداوندا، مگذار آنچه را که حق می دانم

       به خاطر آنچه که بد می دانند، کتمان کنم . . .

.

.

.

در مقابل تقدیر خداوند مثل کودکی یک ساله باش

وقتی او را به هوا می اندازی، می خندد

چون ایمان دارد که تو او را خواهی گرفت . . .

.

.

.

خدا همه چیز را در یک روز خلق نکرده،

ولی امان از این آدمیزاد که می خواد همه چیز رو یک روزه

بدست بیاره و داشته باشه . . .

.

.

.

خداوندا  

مرا واسطه عشق خود میان آدمیان کن

تا آنجا که نفرت است عشق را ارزانی کنم

آنجا که تقصیر وگناه است ببخشایم

آنجا که تفرقه وجدایی است پیوند بزنم

.

.

.

به نام بی نام او بیا تا شروع کنیم / در امتداد شب نشینیم و طلوع کنیم

مهم نیست چگونه، چطور و چند  / به یک تلنگر ساده بیا تا رجوع کنیم

ببین که خاک چگونه به سجده افتاده  / چرا غرور و تفاخر بیا تا رکوع کنیم . . .

.

.

.

خداوندا

گرفتار آن دردم که تو درمان آنی بنده آن ثنایم که تو سزای آنی . . .

.

.

.

ملت عشق از همه ی دین ها جداست /عاشقان را ملت و مذهب خداست . . .

.

.

.

من جامه عاشقی به تن خواهم کرد

در وادی عشق ترک من خواهم کرد

یا وصل تو را به کام دل خواهم دید

یا جامه عاشقی کفن خواهم کرد . . .

.

.

.

خداوندا تو را می خواهم ای از خاکیان برتر

تو را می گریم ای در کهکشان جاری

سکوت بغضهایم را جوابی ده

غریبی های اشکم را پناهی باش . . .

.

.

.

بر رهگذرم هزار جا دام نهی

گویی بگیرمت اگر گام نهی

یک ذره ز حکم تو جهان خالی نیست!

حکمم تو کنی و عاصیم نام نهی؟

.

.

.

به صدای ناز باران تو بخوانیم دوباره / تو به انتهای حیرت برسانیم دوباره

ز سر جهالت خود ز در تو خود براندم / تو کریم تر از انی که برانیم دوباره . . .

نظرات 5 + ارسال نظر
هنگامه جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:41 ب.ظ http://hengameharjomand.blogsky.com

آخه من خیلی ها را دیدم که بچه با انداختن بالا ولی نگرفتن

باور کن یکیش خود من

خوب منم میترسم از دست خدا بیوفتم

ولی خدا با خیلیا فرق میکنه....تا حالا دستمو رد نکرده...
یکم ترسونده ها....ولی دستمو ول نکرده...خیلی دوسش دارم...

هنگامه جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:41 ب.ظ http://hengameharjomand.blogsky.com

تو که ایستاده میخوانی قنوت گریه هایت را

میان ربنای سبز دستانت دعایم کن

همه افراد خوشبخت خدا را در دل دارند
پس تو را چه غم که اینقدراحساس تنهایی میکنی
بدان در تنها ترین لحظات و در هر شرایط
خداوند با توســـــت . . .

somaiie جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 05:49 ب.ظ

داداشی میشه کربیتو خاموشش کنی وگر نه وبلاگت می سوزه ها

ای شیطون...الحق که آبجی خودمی...

مینا جمعه 17 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:05 ب.ظ

خیلی زیبا بود لذت بردم ممنون

ممنون از شما...

roya شنبه 18 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 05:35 ب.ظ

در مقابل تقدیر خداوند مثل کودکی یک ساله باش

وقتی او را به هوا می اندازی، می خندد

چون ایمان دارد که تو او را خواهی گرفت . . .

.حیف وقت نداشتم همشو بخونم امتحاااااااااااان دارم عالی بود

ممنون آبجی ...
خوب بخون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد