پا به پای کودکی هایم بیا
کفشهایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه_خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
خاله بازی کن به رسم کودکی
باهمان چادر نماز پولکی
طعم چای وقوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
درکنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر،استوره ی دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه های هرشب مادر بزرگ
ماجرای بزبز قندی وگرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
هرکسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هربچه قدری تیله بود
ای شریک نان وگردو پنیر
همکلاسی،باز دستم را بگیر
بسیارزیبابود.خاطراتم را زیروروکرد.دمت گرم
ممنون...
یونس چقدر شعرش قشنگ بود خیلی ساده و روان نوشته شده بود
بله...همینطوره...
ای شریک نان و گردو و پنیر
همکلاسی باز دستم را بگیر