عجب بازارپرآزارشده دنیا،دگراجاق قلبهاگرم وپرازافسانه های پرهیاهونیست،دگردستان مردم گندم نمیریزندبرای کفتران کوچه،نان دغدغه
هرروزفکرهاست،کوچه هاآب پاشی رازیادبردندعجب تلخ شدهمه طعمهای مانده درته دلها..
چه زودشب میشودوچقدرزودسپیده میزندازپشت دیوارها..
خدایاخسته ام ازین عصرعلم،ازین قرن بی حس..
خسته ام ازآدمکهای بظاهرخوشبخت..خسته ام ازتبلت ازگوشی ،هدفون..
خدایا شالی وکلبه میخواهم ودرختان تمشک..
یونس غم داشت خاله
حقیقته خاله ،کارشم نمیشه کرد...
سلام
خوبین؟
اومدم دعوتتون کنم به وبم و تبادل لینک کنیم
البته شاید وبم خوب نباشه
ممنون میشم اگه بیاین
سلام ..مرسی خوش اومدی...حتما میام دوست من..
nice
your welcoome
عاخه ک همیشه نمیشه حیقیقت و نوشت سر سبز میدهد بر باد
بله همینطورست که میفرمایی