طنز

ضدِحالِ بزرگ برای یه مادر اینه که…………

۹ماه دوران بارداری رو تحمل کنه؛ بچه که به دنیا اومد, شبیه عمش بشه…..

 بدترین شکستمو وقتی خوردم که با عشق و امید گره هندزفریمو باز کردم ولی دیدم گوشیم شارژ نداره … هنوز کمر راست نکردم

اعتراف میکنم که:بچه بودم وقتی اسفناج میخوردم حس میکردم زورم بیشتر شده و میرفتم تو کوچه دعوا! کتک میخوردم برمیگشتم به ملوان زبل فحشمیدادم

دقت کردین بچه های امروزی(دهه هشتادیا به بالا)بیشتر از مامانا میترسن تا باباها؟طفلک باباها

بچه رو به مادرش : مامان چرا بابا کچله ؟
مادر : بخاطر اینکه بابات خیلی فکر میکنه!
بچه : پس چرا موهای تو اینقدر بلنده ؟
مادر : خفه شو !

کتاب رو باز می کنم درس بخونم , مخچه ام به مخ ام میگه : ” استاد خسته نباشی.

خونه دایی دعوت بودیم.من یه کم بعداز بقیه رسیدم.وقتی رفتم تودیدم همه دارن فیلم می بینن.باصدای بلندگفتم سلام، بعدیاروتوی
فیلمه به طوراتفاقی گفت سلام وزهرمارمرتیکه! همه ازخنده کف سالن پهن شدن..

دیالوگی که امروز تو تاکسی شاهدش بودم (بین دوتا دختر):
- موبایلت داره زنگ میخوره گلم
- اَه پیداش نمیکنم!!
- نکنه خونه جا گذاشتیش؟!!
بعدشم بخاطر افراط در خنده، راننده لطف کرد پیادم کرد!

دانشجو پیامک داده:استادببخشیدنتونستم کلاساتون روبیام،به خداکارمیکنم کمک بابام میدم راهم دوره و..لطفا میان ترم هواموداشته
باشین!یکی نیس بهش بگه من که بهت نمره نمیدم اماحداقل اسمتومی نوشتی..!والله!

این دبستانی هایی که تو هفته دو روز تعطیلن، اگه پس فردا بیان زِر زِر کنن که ما نسل سوخته ایم و اینا،
جوری با پشت دست بزنید تو دهنشون که دیگه نتونند بلند بشن !!

سکوتم از رضایت نیست.
اینترنتم هی قطع میشه!

دیروز یک ساعتی اینترنتم قطع شد، رفتم با خانواده آشنا شدم، آدمهای خوبی بودن…